آیا شورای نامنهاد صلح نقشی در آوردن صلح خواهد داشت؟
م.سلطانپور
اخیرآ رئیس جمهور افغانستان آقای اشرف غنی رئیس، شش معاون و شصت وهشت نفر اعضای شورای صلح را با طنطنهء فروان تعیین و بعدا ایشان را به خانهء حامد کرزی برده و به او معرفی نمود[۱]
آقای غنی در جریان این نشست چنین فرمود: “ما همیشه طرفدار صلح با عزت برای کشور و مردم افغانستان هستیم و امیدواریم که هیات رهبری جدید شورای عالی صلح با استفاده از تجربه گذشته زمینه اجماع ملی و سیاسی را بر اساس نقشه راه صلح فراهم کند.”[۲]
پیرسید احمد گیلانی رهبر حزب محاذ ملی منحیث رئیس و محمد کریم خلیلی رهبر حزب وحدت اسلامی ومعاون دوم حامد کرزی و پنج تن دیگر منحیث معاونان این شورا انتصاب گردیدند.
شورای عالی صلح در سال ۱۳۸۹ ایجاد شد و دارای ۶۸ عضو بود وریاست آن توسط کرزی به شهید استاد برهان الدین ربانی سپرده شد. بعد از شهادت استاد پسر ارشد ایشان صلاح الدین ربانی رئیس سمبولیک این شورای نام نهاد شدند.
اینکه صلح یک امر خیر است و همه مردم افغانستان از جنگ به تنگ آمده اند وصلح میخواهند، امری است واضح که ضرورت به بحث و واکاوی ندارد، ولی چگونه میتوان به صلح رسید و آیا این شورای انتصابی و فرمایشی نقشی در آوردن صلح خواهد داشت؟ مسئله ایست که به تحلیل و کاوش ببیشتر نیاز دارد.
تجربه همه کشورهای در حال جنگ نشان داده است واکثر استراتیژیستهای نظامی نیزبر این عقیده اند که برای ختم جنگ و تامین صلح میان نیروهای متخاصم دو گزینه بیشتر وجود ندارد.
- شکست یک جانب توسط نیروی قهریه و یا وسایل دیگری از قبیل تهدید و تطمیع و….
- به بن بست رسیدن جنگ وتن دادن هر دو جانب مخاصمت به مصالحه.
در حالت اولی یک جانب برنده است و جانب مقابل بازنده که بیشتر از آن توان صف آرایی و مقاومت در مقابل نیروی بر تر از خود را ندارد و راهی برایش نمی ماند جز آنکه به دشمن خود تسلیم شود و یا در بهترین حالت صحنه را ترک و در گوشه یی پناه گزین شود.
در حالت دومی، هیچ جانبی نمیتواند سرنوشت جنگ را درمیدانهای جنگ تعیین کند و بر حریف خود غالب آید. این را بن بست جنگی میگویند که درین حالت راهی جز مصالحه میان نیروهای متخاصم باقی نمی ماند. باید اینرا نیز قید کرد که مصالحه وقتی صورت میگیرد که برخی ارزشها و منافع مشترک میان گروه های مخالف باهم وجود داشته باشد. در غیراین امکان ندارد که دو نیروی مخالف که دارای ارزشها و ایدآلهای کاملا متفاوت باشند، با هم مصالحه کنند. مثلا در یک کشور که نیمه مردم آن مسلمان اند و نیمهء دیگر آن مسیحی و هر دو جانب بخاطررسمی بودن دین خود مبارزه میکنند، شاید راه حل این باشد که هردو دین، دین رسمی کشور اعلان شوند و یا هر دوجانب به حکومت سکولار و جدایی دین از دولت توافق کنند در غیر بآن باید به جدایی و تشکیل دودولت مستقل تن در دهند.در ایجاد نیروهای متخاصم بخصوص درکشورهای فقیر و جهان سومی که از استقلالیت سیاسی و اقتصادی برخوردار نیستند، نه تنها تضاد های درون ان جوامع بلکه مداخلات بیرونی نیز بسیار تاثیر گزاراند. نقش مداخلات بیرونی در جنگها و بی ثباتی کشورهای رو به انکشاف بخصوص در افریقا، شرق میانه و جنوب اسیا از لاووس و کامبوج گرفته تا انگولا وموزنبیق و از لیبیا تا سومالی، سودان و کشورهای عربی بخصوص عراق و سوریه طی چند دههء اخیر بر همگان آشکار است.
و اما در افغانستان: بی ثباتی و جنگهای داخلی با کودتای ۲۶ سرطان آغاز و با هفت ثور ولشکر کشی اتحاد شوروی به اوج خود رسید ولی درین مرحله هنوز هم مراکز ولایات و شهرهای بزرگ از امنیت نسبی برخوردار بودند. با سقوط حکومت نجیب الله و به قدرت رسیدن مجاهدین بی امنیتی و جنگهای تنظیمی به شهرهای کلان و از جمله کابل رسید و تلفات و خسارات زیادی به بار آورد.
از هفت ثور تا هشت ثورنیروهای متخاصم عبارت بودند از حزب دموکراتیک خلق به حمایهء اتحاد شوروی و بلاک وارسا در یک صف و در مقابل هم تنظیمهای هفت گانه و هشت گانهء مجاهدین از حمایت سیاسی و لوژیستیکی آیالت متحده، ناتو،کشورهای غربی، برخی کشورهای اسلامی و عربی و بخصوص دو همسایهء افغانستان ایران و پاکستان برخوردار بودند.
درین مرحله جنگهای داخلی افغانستان بیشتر خصوصیت جنگهای نیابتی را داشته اند تا جنگ میان نیروهای متخاصم سیاسی یا قومی. فقط زمانیکه پاکستان و متحدین بین المللی آن بخصوص آیالات متحده، بریتانیا وسعودی به پیروزی قطعی گروپ وابسته به خود (حزب اسلامی افغانستان) نا امید گردید به ایجاد گروهی بنام “طالبان” دست یازیدند.
طالبان برعکس سایر احزاب جهادی و غیرجهادی که طی یک پروسه طولانی شکل گرفتند؛ یک گروپ خلق الساعه است. باری بی نظیر بوتو صدر اعظم فقید پاکستان گفته بود که “پروژۀ طالبان را با فکر انگلیسی، مدیریت امریکایی و مصرف عربی از سوی خادمان حرمین شرفین، اجرا کرد.”[۳]
طالبان، القاعده و اکنون گروه داعش، نه احزاب سیاسی-اعتقادی بلکه پروژه های استخباراتی اند که توسط سازمانهای استخباراتی قدرتمند بین المللی و منطقه بخاطر پیشبرد اهداف استراتیژیک خود ایجاد کرده اند. از نظر اعتقادی و عملکردها کمتر اختلافی رامیتوان میان این سه گروه یافت. شاید یگانه فرق ایشان در آن باشد که طالبان با آنکه رهبر خود را “امیر المومنین” میخوانند، بیشر خود را به افغانستان و پاکستان متمرکز کرده اند، داعش به شرق میانه بخصوص شام و عراق و القاعده به ساحهء وسیع تر یعنی کشورهای اسلامی. درینصورت طالبان چیزی بیشتر از “شاخهء افغانی” القاعده دیروز و یا داعش امروزی (با انکه کوشش دارند خود را از داعش جدا تمثیل کنند و حتی برخوردهای شکلی در برخی مناطق شرقی افغانستان نیز داشته اند) نیستند.
آنانیکه کوشش دارند تا به طالبان چهرهء ملی افغانی و یا چهره قومی پشتونی[۴] بدهند، سخت در اشتباه اند. آنهائیکه سعی دارند ازطلبان چهرهء ملی بسازند، گروپی از تمامیت خواهان برگشته از غرب در مقامات رهبری دولتی اند که هیچ پیوند فکری با طالبان ندارند ولی فکر میکنند با آوردن طالبان میتوانند سایرین را از مقامات حکومتی برانند ویک حکومت خالص قومی خود را بسازند. اگر احیانآ فردا طالبان برسر قدرت بیایند با این آقایون “تکنوکرات” شاید همان معاملهء را انجام دهند با دکتور نجیب الله انجام دادند.
پروژهء ابقای طالبان در حاکمیت پروژهء امروزی نیست بلکه ازاولین سالهای به قدرت رسیدن حامد کرزی و سفارت زلمی خلیل زاد در کابل ” سیاست گام بگام ابقای طالبان[۵]” تحت رهبری آقای خلیل زاد آغاز گردید که آقایون کرزی، احمدزی، احدی وبرخی دیگر از تمامیت خواهان پشتون تبار اعضای آن تیم بودند.
این تیم کوشیدند تا از طالبان که هر روز آدم میکشند، ترور ووحشت می آفرینند ” قباحت زدایی” کنند. در آغاز آنها را به طالبان میا نه رو، کند رو تند رو تقسیم کردند و بعدا نیز آنها را “برادران ناراضی” خواندند و حالا هم انها را ” مخالفین سیاسی” خطاب میکنند.
آیا طالبان مخالف سیاسی اند و با آنها صلح ممکن است؟
ایالات متحده و متحدین غربی آن بعد از حمله تروریستی ۹/۱۱ و در موافقت با شورای امنیت سازمان ملل و با اتکاء بر تئوری جدید “مداخلهء بشر دوستانه” (Humanitarian Intervention) که بعد از سالهای ۲۰۰۰ وارد ادبیات روابط بین الملل شد؛ به افغانستان لشکر کشی نمود.
هم امریکا و هم متحدین اروپایی آن طالبان را همکار القاعده و تروریست خطاب میکردند. برحق که “طالبان شاخهء افغانستانی القاعده” بودند و باید انها را بدیدهء یک تشکیلات تروریستی نگریست.
با آنکه تعریف پذیرفته شده و واحد در سطح جهانی برای تروریزم وجود ندارد ولی اکثر متخصصین و محققین امنیت بین المللی را عقیده براین است که تروریزم عبارت است از : “استفاده مداوم از خشونت علیه اهداف نمادین یا غیر نظامی برای کسب مقاصد سیاسی، ایجاد ترس و رعب در میان مردم و تحریک به خشونت سیاسی، و یا تحریک به واکنشهای غیر قابل تحمل.[۶]”
بر بنیاد این تعریف آنانیکه طی حدود بیست سال به قتل زنان و اطفال ومردم بیگناه ملکی دست زده اند، مکاتب و مدارس و حتی مساجد را به آتش کشیده و ویران نموده اند، همیشه از زور و خشونت برای تحقق اهداف سیاسی خود استفاده نموده اند، و جوانان کشور رامغز شویی نموده برای انتحار و انفجار تربیت و تحریک میکنند؛ غیر از تروریست چه نام دیگری میتوان بر آنها گذاشت.
لذا طالبان نه فریب خوردگان اند، نه برادران ناراضی و نه هم مخالفین سیاسی، بلکه یک نیروی دهشت افگن و تروریستی اند.
چرا طالبان شکست نمیخورند؟
در تاریخ جنگها هرگز سابقه ندارد که یک گروه کوچک تروریستی بتواند در مقابل اردوهای منظم بدون حمایت خارجی برای مدت طولانی مقاومت کند. پس چرا طالبان شکست نمیخورند؟ منابع مالی و لوژیستیکی ایشان در کجاست؟
- طالبان در کشت و قاچاق مواد مخدر دخیل اند و بخش بزرگی از تامینات مالی و لوژیستیکی خود را از آن طریق تمویل میکنند.
- طالبان از حمایت سازمان استخباراتی پاکستان، برخی کشورهای خلیج بخصوص عربستان سعودی و سازمانهای بنیادگرا و تروریستی بین المللی برخوردارند و از آن طریق تمویل، تربیت و تجهیز میگردند.
- طالبان با تحریک عصبیتهای قومی توانسته اند حمایت برخی از قبایل دوطرف خط دیورند را کسب کنند.
- در درون دولت افغانستان بخصوص در هرارشی رهبری، آنها نمایندگان و مدافعین خود را دارند.
مهمتر از همه، دولت افغانستان و حامی اساسی آن ایالات متحده هنوز تعریف مشخصی از دوست و دشمن ندارند و آنها را بدیدهء دشمن نمی نگرند. برای پیروزی در هر جنگی قبل از هر چیز دیگر تعریف و شناسایی دوست و دشمن ضروری است. سان تزو(Sun Tzu- ۴۹۶CB) ستراتیژیست معروف چیینی را عقیده بر آن است که ” اگر شما نیروی خود و دشمن را خوب بشناسید در صدها جنگ به خطر مواجه نخواهید شد [۷]“.
در حالیکه دولت افغانستان طی پانزده سال نه تنها تعریفی از دوست ودشمن خود بیرون نداده بلکه دشمنان نظام را برادران ناراضی خود دانسته و هزاران تن از این تروریسان حرفه یی را در زمان حکومت کرزی از زندانهای امریکا در داخل و خارج کشور رها کرده است و اکنون نیز بدنهء اصلی حاکمیت تحت رهبری احمدزی آنها را مخالفین سیاسی خطاب می کند،نه دشمنان مسلح. درچنین وضعیت دولت کنونی چگونه میتواند طالبان و نیروهای تروریستی را شکست بدهد؟
برای شکست دادن دشمن علاوه بر شناسایی آن لازم است تا منابع زیست یا مرکز ثقل دشمن متلاشی گردد. کارل فان کلوتس ستراتیژیست نامدار قرن هژدهم آلمان (Carl von Clausewitz1792–۱۸۳۱) را عقیده بر آنست که: ” برای شکست دادن دشمن لازم است تا مرکز ثقل یا منبع قوت آنرا نابود کرد.”[۸] مرکز ثقل و قوت طالبان در حمایت خارجی، در کشت و قاچاق مواد مخدر، در حمایت مردمان قبایلی دو طرف سرحدو بخصوص حمایت حامیان شان در درون نظام ریشه دارد. طالبان تا این منابع تمویل و حمایت گران را دارند هرگز شکست نخواهند خورد. آیا دولت افغانستان گاهی بر این مراکز ثقل قوت طالبان توجه کرده است؟
دولت افغانستان طی پانزده سال هرگز وارد مذاکرهء جدی با پاکستان نشد، به امحای کشت کوکنار اصلا توجه نکرد و در بهبود زندگی مردمان مناطق قبایلی کشور نه از بعد اقتصادی- اجتماعی و نه در بعد تعلیمی- تربیتی نیز هیچ اقدام نکرد. ایا ممکن است با بمباران طیارات خارجی که طی پانزده درین مناطق دوام دارد؛ مردم این مناطق کشور از طالبان روگردان شوند و به دولت بپیوندند؟
چرا پاکستان از طالبان حمایت میکند؟
مناسبات افغانستان و پاکستان از روزهای اول تشکیل پاکستان دوستانه نبوده است، در اولین نشست سازمان ملل برای شناسایی پاکستان نمایندهء افغانستان به آن رای منفی داد ولی بعد یک هفته بنابر هدایت کابل رای منفی خود را پس گرفت و پاکستان به عضویت در سازمان ملل پذیرفته شد. با آنکه افغانستان با اعزام مارشال شاولی خان منحیث سفیر کبیرو نمایندهء فوق العاده افغانستان در پاکستان از اولین کشورهایی بود که مناسبات دپلوماتیک در سطح بلند رابا پاکستان آغاز کرد ولی هرگز مناسبات دو کشور چنانیکه لازم است دوستانه نشد. با توظیف سردار محمد داوود خان در راس حکومت (صدر اعظم) و سیاست پارا پشتونستان، داوود خان مناسبات دوکشور را تا آن حد خراب ساخت که حتی منجر به اعلام سفربری اردو به سرحدات پاکستان انجامید. با آنکه همه شاهان افغانستان از امیر عبدالرحمن تا ظاهر شاه همه دیورند را برسمیت شناخته اند و یک سرحد شناخته شدهء بین المللی است؛ ولی داوود خان و برخی حلقات سیاسی تمامیت خواه پشتون بشمول حکومات افغانستان از زمان ترکی تا اکنون(به استثنای حکومت استاد ربانی) و حکومات بعد ۲۰۰۱ کوشش کرده اند تا مشروعینت این خط مرزی بین المللی را مورد سوال قرار دهند و ادعا کنند که از آمو تا آباسین سرزمین افغانستان است. این بدان معنی است که افغانستان تمامیت ارضی پاکستان را قبول ندارد و بالای آن کشور ادعای ارضی داشته و یک سوم خاک آن کشور را جزیی از سرزمین تاریخی خود میداند. این سیاست ( سیاست ضد پاکستانی) در طول چندین دهه با حمایت اتحاد شوروی سابق و هند صورت گرفته و بیشتر موازی به منافع استراتیژیک و کلان مدت این دو کشور بوده است تا به منافع افغانستان.
مناسبات بین المللی بر مبنای اصول معاهدهء ” صلح ویست فیلیا- ۱۶۴۶″ ومنشور سازمان ملل (۱۹۴۵) استوار است که اساسی ترین اصول آنرا احترام به استقلال، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی کشورها تشکیل میدهد. این بدان معناست که ادعای ارضی (البته اختلافات مرزی با ادعای ارضی دو مقولهء متفاوت اند) به معنای خشن ترین نوع مداخله در امور داخلی یک کشور و زیر سوال بردن استقلال و حاکمیت ملی آن کشور بر قلمرو شناخته شده بین المللی اش است.
البته در سیاستهای پاکستان در رابطه به افغانستان مسایل دیگری چون “عمق استراتیژیک” ، منافع اقتصادی پاکستان در افغانستان و آسیای میانه، به قدرت آوردن یک رژیم وابسته به پاکستان در کابل و مسایل دیگری راهم میتوان دید و به بررسی گرفت ولی اساسی ترین آن بازهم همان زیر سوال بردن تمامیت ارضی پاکستان توسط حکومات افغانی است.
تا این مسئله راه حل معقول و دپلوماتیک خود را نیابد؛ مناسبات دو کشور دوستانه نخواهد شد و پاکستان از مداخله در امور افغانستان دست نخواهد کشید.
ایالات متحده چه میخواهد؟
آیالات متحده به بهانهء مبارزه با تروریزم و دهشت افگنی (القاعده و طالبان) به افغانستان با موافقت شورای امنیت و بدون آنکه دولت رسمآ شناخته شدهء افغانستان[۹] را حتی در جریان بگذارند به افغانستان لشکر کشی نمود. اردوی امریکا با همکاری جبههء متحد ضد طالبان توانست در مدت کوتاهی رژیم طالبان را ساقط و حکومت جدیدی را بعد توافقات بن برهبری حامد کرزی ایجاد کند. درین مرحله حکومت پاکستان که به التیماتوم های شدیداللحن ایالات متحده مواجه بود ناگزیر شد تا با ائتلاف بین المللی همکاری نماید ولی در خفا به پناه دهی و جابجایی نیروهای القاعده و طالبان در خاک خود پرداخت.
میگویند ” در سیاست دوست و دشمن دایمی وجود ندارد”. ایالات متحده هم بخاطر دوستی با افغانستان و مردم آن و یا تامین دموکراسی و یا دشمنی با پاکستان ، القاعده و طالبان لشکر کشی نکرد؛ بلکه بخاطر منافع استراتیژیک خود در منطقه و پایگاه سازی در افغانستان لشکر کشی نمود. همینکه امروز بعد پانزده سال حضور نظامی در افغانستان مقامات ایالات متحده باوجود امضای پیمان استراتیژیک با افغانستان هنوزهم پاکستان را مهمترین متحد خود در منطقه میدانند و بعد این همه قتل و کشتارها و تلفات نیروهای خودی شان طالبان را دیگر دشمن نمی پندارند و با انها مذاکره میکنند؛ دال بر این حقیقت است.
…و یاشاید هم امریکاییها فراموش کرده بوند که ” با هواپیماهای جنگی نمیتوان زمین را نگه داشت” و یا هم این حقیقت را از تجارب بریتانیا و شوروی نیاموخته بودند که ” اشغال افغانستان آسان است ولی کنترل و حفظ آن بسیار دشوار.”[۱۰]
باید مسئولین، دولتمداران و همه روشنفکران کشور طی این یک ونیم دهه تجربه به این نتیجه رسیده باشند که کشورهای بزرگ در پی تامین منافع خود اند تا در پی تامین دموکراسی و دفاع از حقوق بشری. ایالات متحده امریکا نیز ازین حکم مستثنا نیست؛ اگر چنین میبود ایالات متحده چگونه میتوانست متحد همیشگی کشوری چون عربستان سعودی باقی بماند . این درست است که ما در امر مبارزه با تروریزم، تامین صلح و بازسازی کشور به کمک اروپا و ایالات متحده نیاز داریم ولی ” آنچه در در برخورد با سیاستهای منطقوی میتواند به سود سیاستهای بزرگ ایالات متحده امریکا باشد، دلیلی وجود ندارد که به سود افغانستان هم باشد.”[۱۱]
افغانستان در منطقهء حساس چیوپولیتیکی و استراتیژیک قرار دارد که میتوان آنرا گره گاه منافع شرق و غرب و قدرتهای بزرگ جهانی و منطقوی خواند. تجربه نشان داده که افغانستان نمیتواند بدون داشتن یک سیاست متوازن به صلح و ثبات برسد. لذا برای تامین صلح در افغانستان نه تنها به حمایت امریکا بلکه به یک اجماع بین المللی نیاز است.
آیا طالبان به صلح تن خواهند داد؟
آنچنانیکه قبلا متذکر شدیم، صلح میان دو نیروی متخاصم وقتی ممکن است که هردو طرف متیقین شوند که نمیتوانند با جنگ برنده شوند یعنی که جنگ به بن بست برسد. انانیکه در جنک دست بالا دارند هرگز به صلح تا بر آورده شدن اهداف خود تن نخواهند داد.
شاید طالبان در سال ۲۰۰۱ و در مذاکرات بن حاظر میشدند که به پروسهء صلح بپوندند ولی حالا بعد از ۱۵ سال جنگ با نیروهای ۱۳۰ هزار نفری امریکا و ناتو و قوتهای مسلح ۳۰۰ هزار نفری افغانستان هنوز نیرومند تر از آن سالهای قبل به نظر میرسند، چرا به صلح تن دهند؟
این نیز مسلم است که این پاکستان بود که به نیروهای پراگنده طالبان بعد از ۲۰۰۱ را در خاک خود پناه داد، آنها را دوباره سازماندهی، تجهیز و تمویل کرد و به جنگ در افغانستان فرستاد. تا زمانیکه پاکستان از آنها حمایت میکند و مزارع بزرگ کشت کوکنار و تجارت مواد مخدر را در اختیار دارند؛ نه شکست میخورند و نه به صلح تن میدهند. اگر بالاجبار به میز مذاکره کشانیده شوند؛ شرایط خود را پیشنهاد خواهند کرد که عبارت اند از: خروج نیروهای خارجی، تغییر قانون اساسی افغانستان، انفاذ شریعت به گونهء خود شان، دربند کشیدن همه دست آوردهای پانزده سال اخیربخصوص آزادیهای مدنی. آیا دولت افغانستان و متحدین بین المللی آن به این خواسته های طالبان تن خواهند داد؟ اگر تن دهند بدان معناست که دولت شاخه یی از طالبان بوده است . اگر تن ندهد به مصالحه نمیرسند. بالعکس اگر طالبان به قانون اساسی افغانستان تمکین کنند، آزادیهای مدنی و برابری حقوق زنان با مردان، آزادی عقیده و بیان را بپذیرند؛ دیگر انها را نمیتوان “طالب” خطاب کرد.
کلید حل این معما در دست پاکستان است. بهتر است دولت افغانستان برسر میز مذاکره با پاکستان بنشیند و هردو جانب صادقانه خواسته های خود را از جانب مقابل مطرح کنند و راه های حل معقول و دپلوماتیک برای آن معضلات را در یابند.
شورای عالی صلح و ابقای طالبان در حاکمیت:
پروژهء ابقای طالبان در حاکمیت از جانب برخی از تمامیت خواهان قومی برگشته از غرب که شکست رژیم دکتور نجیب الله و پیروزی مجاهدین را “زوال پشتونها در افغانستان” می پنداشتند، تحت رهبری دکتور خلیل زاد سفیر وقت ایالات متحده در کابل پیش کشیده شد. هدف اصلی این پروژه انست که با کشانیدن طالبان تحت شعار “پشتونولی” بدنهء دیگر حاکمیت را که از مخالفین طالبان و از اقوام غیر پشتون اند از حاکمیت برانند و یک حاکمیت تک قومی را بسازند.
ایجاد شورای عالی صلح نیز در راستای همین پروژه است. شورای عالی صلح در گذشته نیز نقشی در مذاکرات با طالبان و آوردن صلح نداشته است و در اینده نیز نقشی نخواهد داشت. یگانه کاری که این شورا کرده میتوان شاید این باشد که از طالبان ” قباحت زدایی” کند. این شورا که تحت رهبری تمامیت خواهان ارگ نشین فعالیت میکند کوشش خواهد کرد تا پروژهء ابقای طالبان در حاکمیت را مشروع جلوه دهد. این گفته های رئیس کنونی شورای عالی صلح آقای گیلانی را که میگویند ” جنگ با طالبان نه مفید است و نه جایز” چه میتوان غیر از این تعبیر کرد. یعنی اینکه نیروهای امنیتی کشور که همین اکنون در هلمند، بغلان، بدحشان، ننگرهار، کنر و فاریاب در مقابل طالبان میجنگند دست به عمل ” نا معقول و نا جایز” زده اند.
پروژهء “ابقای طالبان در حاکمیت” دارد به مراحل پایانی خود میرسد. ولی پایان ناکام. انهائیکه به ابقای طالبان در حکومت و ایجاد حاکمیت تک تباری دلخوش کرده اند خیلی در اشتباه اند. زیرا اگر فرض کنیم که طالبان به صلح تن در دادند؛ این بدان معناست که طالبان باید با مخالفین خود که همانا جبهء متحد قبلی ضد طالبان است باید صلح کنند نه با متحدین نیکتایی پوش خود در درون ارگ. درین صورت بیشترین زیان را آین آقایون تکنوکرات برگشته از غرب خواهند دید و به بودن شان دیگر در مقامات رهبری و عالیهء حکومتی نیازی نخواهد بود.
خلاصه و نتیجه: صلح یک امر خیر است ولی برای رسیدن به صلح ما به یک سیاست عادلانهء داخلی و سیاست متوازن خارجی و دپلوماسی فعال نیاز داریم. چنان سیاستی که همه مردم افغانستان بدون در نظر داشت تعلقات قومی، مذهبی، عقیدتی و جنسیتی خود را در حاکمیت شریک بدانند و حکومت را نمایندهء خود بپندارند و بعدش هم به همه قدرتهای جهانی و منطقوی دست دوستی دراز کنیم، حاکمیت و تمامیت ارضی همسایگان خود را احترام کنیم و از آنها نیز چنین بخواهیم.
—————————————————————————————————————–
[۱] – شاید نظام دولتی افغانستان مانند نظام ولایت فقیه مثل ایران تغییر یافته باشد و رئیس جمهور نزد رهبر مسئول و جوابده!
[۲] – به نقل از سایت بی بی سی
[۳] – اکرام اندیشمند، بی نظیر بوتو در یک ماموریت معکوس. سایت جام غور. http://firozkoh.com/archive/siasi/m_ecra_andishmand/0036_30012013_andishmand.htm#.VtQbKMvTk5
[۴]– با آنکه بیش از نود فیصد اعضای رهبری و صفوف طالبان پشتون اند ولی هرگز نمیتوان آنها را نمایندگان قوم پشتون دانست. طالبان در طول حیات جود بیشترین قربانیهای خود را از میان پشتونها گرفته اند.
[۵]– رجوع شود به: م.سلطانپور، سیاست گام بگام بسوی ابقای طالبان، سایت آریایی، ۱۱حوت سال ۱۳۸۳ http://www.ariaye.com/dari1/siasi2/sultanpoor.html
[۶] – STRATEGY in the contemporary World, John Baylis ,James, Writz, Oxford Press 2007 2nd ED, page 165 , Irregular warfare: terrorism and insurgency, by JAMES D. KIRAS
[۷] – Strategy in the contemporary world, John Baylis, p77
[۸] – Modern Strategy, by Colin S. GRAY, Oxford UNI press.
[۹]– حکومت استاد ربانی با آنکه بیشتر از ده فیصد خاک افغانستان را در اختیار خود نداشت ولی از شناسایی بین المللی برخوردار بود و در سازمان ملل نماینده داشت. تنها سه کشور پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحده رژیم طالبان را برسمیت شناخته بودند.
[۱۰]– Stephen Tanner; Afghanistan: A Military History from Alexander the Great to the War against the Taliban
,p239 Revised edition, Da Capo Press, 2009
[۱۱]– دکتور دادفر رنگین سپنتا، افغانستان”جنگ و تروریزم” و ایالات متحده؛ منتشرهء روزنامه هشت صبح.